چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینیبر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
همه آفاق گلستان بینیبر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
وانچه خواهد دلت همان بینی
بی سر و پا گدای آن جا را
سر به ملک جهان گران بینی
سر به ملک جهان گران بینی
هم در آن پا برهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سر برهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هر یک را
بر دو کون آستینفشان بینی
بر دو کون آستینفشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات درگذری
وسعت ملک لامکان بینی
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از جهان و جهانیان بینی
از جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عینالیقین عیان بینی
تا به عینالیقین عیان بینی
که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لااله الاهو
وحده لااله الاهو
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر